جودی آبوت درون من-1

ساخت وبلاگ
بعد از اتفاق تلخی که سال گذشته نزدیک امتحانات پایان‌ترم برایش افتاد، طبیعی بود که حال روحی‌اش مساعد نباشد. اما با کمک استادان و هم‌کلاسی‌ها راضی‌اش کردیم تا امتحاناتش را بدهد و اتفاقا آمد و نمره‌های خوبی هم گرفت. بعد برای مدتی به او زمان دادیم تا با سوگ خود خلوت کند و به عبارتی بلافاصله پایان‌نامه را آغاز نکند چون آمادگی‌اش را نداشت. گذشت و گذشت تا اینکه در تابستان پیامی داد و گفت می‌آیی برویم بیرون؟ قطعا چنین پیامی برایم خوشحال‌کننده بود. چون احساس می‌کردم دارد کم‌کم با سوگ خود کنار می‌آید و شرایط روحی‌اش بهتر شده. ما با هم بیرون رفتیم و باز از اینکه می‌دیدم بعد مدت‌ها صورتی ملیحی سر کرده است خوشحال بودم. حتی پس از بازگشتمان تا یکی دو هفته درباره اینکه بار بعد کجا برویم حرف می‌زدیم. تا اینکه اواخر تابستان به او پیام دادم در کافه‌ای که خودش فرستاده بود قرار بگذاریم. اما خیلی صریح گفت که حال مساعدی ندارد و نمی‌آید. من هم گفتم باشد. عجله‌ای نداریم. هر زمان حالت بهتر بود آن موقع می‌رویم‌. اما دیگر خبری نشد. دورادور با او در ارتباط بودم. پس از دو ماه دوباره پیام دادم. نه برای بیرون رفتن. فقط برای اینکه بدانم حالش چگونه است. متوجه شدم از تحصیل انصراف داده است. واقعا جا خورده بودم. اما مجبور بودم جوری رفتار کنم و جملاتی بگویم که باعث آشفتگی‌اش نشود. به او گفتم که شاید شرایط هر کداممان جوری باشد که نتوانیم همدیگر را ببینیم اما واقعا دلتنگش می‌شوم و دوست دارم گاه به گاه از احوالش باخبر شوم. می‌خواستم بداند حتی اگر دیداری نباشد این ارتباط می‌تواند برقرار باقی بماند. از او خواستم من را از حالش بی‌خبر نگذارد. دو سه هفته‌ای گذشت و دوباره برایش پیامی فرستادم تا حالش را بپر جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 7:35

هفت ساله بودم. بیسکویت‌ها و ویفرهای منیژه همیشه خوشمزه بود. خوشمزه‌تر از خوراکی‌های من. یک بار به او گفتم این‌ها را از کجا می‌خری؟ نشانی داد و من دست پدرم را گرفتم و گفتم من را به آن مغازه ببرد. با هم رفتیم و از همان ویفرها خریدیم. چند وقت بعد، منیژه خوراکی دیگری به مدرسه آورد که آن هم خوشمزه بود. این‌بار آن‌ها را از یک قنادی می‌خرید. *** سال‌های بسیاری از آن زمان گذشته است و من خیلی وقت است که دیگر یک دختر مدرسه‌ای نیستم. اما تمام این سال‌ها دنبال ویفرهای هفت سالگی‌ام می‌گشتم. هیچ‌کجا نبود. یک روز در اینترنت نامش را جستجو کردم و فهمیدم لاهیجان می‌شود پیدایش کرد. به یکی از دوستانم که به آنجا سفر کرده بود گفتم برایم چندتایی بخرد و بیاورد. ویفرها امروز به دستم رسید. دل توی دلم نبود. امتحان کردنِ دوباره طعمی که سال‌ها از آن دور مانده‌ای چه شکلی است؟ چه حسی دارد؟ اول خوب بویش کردم. عطرش ضربان قلبم را بالا می‌برد. بعد چشم‌هایم را بستم و در دهان گذاشتمش...اما.... چقدر عجیب! این که خیلی طعم ساده‌ای داشت. من که خوشمزه‌تر از این را خورده‌‌ام. یعنی تمامش همین بود؟ من عاشق همین طعم شده بودم؟! نکند خیلی از چیزهایی که امروز دلتنگ تکرارشان هستیم همین‌قدر ساده و معمولی بوده باشند؟ کاش برخی دلتنگی‌ها را، برخی تجربه‌ها را در همان گذشته جا بگذاریم. آن‌ها جایشان همان‌جا خوب است. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 28 تاريخ : شنبه 11 آذر 1402 ساعت: 22:11

مثل هفته‌های گذشته پای لپ‌تاپ نشسته بودم و مشغول نوشتن بودم که صدای ریز و ضعیفی از سالن پذیرایی شنیدم. پدر داشت به آرامی -و آن‌گونه که من نشنوم- می‌گفت: چرا کارش انقدر طول کشیده است؟ آخر حساب کنید از کی دارد می‌نویسد! همه همین‌طورند یا فقط او این شکلی است؟ خواهرم می‌گفت: نه. دیگر چیزی نمانده. تمام می‌شود. و مادرم می‌گفت: بس که وسواس دارد. با وسواس می‌نویسد. لپ‌تاپ را بستم و رفتم چیزی بخورم. سرم کمی درد می کرد. از خواهرم پرسیدم بابا چه می‌گفت؟ به دروغ گفت هیچی. خسته‌ام. شب که می‌شود واقعا خسته‌ام. صبح تا شب در حال جمع‌بندی‌ام، در حال ویرایش زدن و اصلاح کردن به این امید که تا قبل از سفر استاد، کار من هم تمام شود و در برابر استادان بایستم و تمام‌قد از نتیجه کار و تلاش چندین ماهه‌ام دفاع کنم. من به پرسش‌های احتمالی داوران فکر می‌کنم. گاه برای پرسش‌ها جوابی می‌یابم و گاه می‌دانم که جوابی ندارم، تسلیمم. بعضی شب‌ها حتی توی خواب هم دارم با استادم حرف می‌زنم، با داوران. بعد که از خواب بیدار می‌شوم می‌بینم هنوز خسته‌ام. اما چاره‌ای نیست. صبحانه‌ام را می‌خورم و از نو پای لپ‌تاپ می‌نشینم... جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 38 تاريخ : شنبه 11 آذر 1402 ساعت: 22:11